جدول جو
جدول جو

معنی پیش دیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پیش دیدن(هََ ض ض)
دیدن از قبل، پیش بینی کردن
لغت نامه دهخدا
پیش دیدن
پیش بینی کردن
تصویری از پیش دیدن
تصویر پیش دیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشی دادن
تصویر پیشی دادن
حق تقدم دادن، فرصت دادن به کسی برای پیش رفتن و جلو افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاش دادن
تصویر پاش دادن
پراکندن چیزی بر روی زمین مانند بذر و دانه، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
جلو بردن، کاری را با کامیابی و پیروزی به پایان رساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچ دادن
تصویر پیچ دادن
چیزی را در جای خود یا در چیز دیگر چرخاندن، پیچاندن، پیچانیدن، تاب دادن
فرهنگ فارسی عمید
پیشوای دین، (آنندراج)، سابق در دین
لغت نامه دهخدا
(هََ صْوْ)
دویدن به حضور. به شتاب رفتن. برابر کسی یا به سوی مقابل شتافتن
لغت نامه دهخدا
(هَُ شَ)
حرکت پیش یعنی ضمه به حرف دادن. مضموم خواندن. ضمه دادن حرفی را. مضموم کردن حرفی. مضموم نوشتن، درس را بمعلم پس دادن. درس را روان کرده بر استاد خواندن. پس دادن شاگرد درس خوانده را به استاد، دادن از قبل
لغت نامه دهخدا
عزم و اراده، (آنندراج)،
پیش بینی، دیدنی از پیش
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش آمدن
تصویر پیش آمدن
نزدیک آمدن، تقدم، استقبال، بحضور آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بودن
تصویر پیش بودن
تقدم داشتن، جلو بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
غالب شدن، فائق شدن، کامیاب شدنس
فرهنگ لغت هوشیار
پیچاندن چیزی را خمانیدن تافتن، بگردانیدن چیزی (مانند دست و جزآن) را از جای خود چرخاندن تافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشی دادن
تصویر پیشی دادن
حق تقدم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیت دادن
تصویر پیت دادن
پیچاندن، پیچ دادن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش از دیگری رسیدنملحق گشتن قبل از دیگری، پخته شدن میوه زودتر از میوه های هم صنف خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوندیدن
تصویر پیوندیدن
پیوند دادن، پیوند یافتن پیوند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
دندان پیش دندان مقدم بر دیگر دندانها، طعام اندک که قبل از خوراک خورند چیزی که نهار بدان شکنند: هزار توبره بنگ و هزار قاص افیون کمست بهر یکی لمحه پیش دندانش. (شفائی)، پیشخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش کشیدن
تصویر پیش کشیدن
مطلب یا سخنی را بمیان آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
ستدن قبل از فرا رسیدن موعدگرفتن پیش از فرا رسیدن زمان مقرر چون بیعانه و اجرت کار و بهای چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و
فرهنگ لغت هوشیار
بسته شدن در یک لتی بهم فراز آمدن در هر دو لنگه در دو لختی، سبقت گرفتن سبق بردن
فرهنگ لغت هوشیار
فدا شدن کسی رابرخی جان او شدن: نه هر کسی پیش میری پیش میرد بدین سختی غمی در پیش گیرد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
نیک دیدن پاداش یافتن نفع و برکت دیدن از معامله ای. یا خیر بینی. (دعا است و بکسی که کمک و یاریی بشخص کرده گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیش دادن
تصویر آیش دادن
کشت بخشی از زمین مزروعی را بسال دیگر واگذاشتن تا قوت گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاش دادن
تصویر پاش دادن
پراکنده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دید
تصویر پیش دید
پیش بینی دیدن از قبل، عزم اراده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دین
تصویر پیش دین
پیشوای دین
فرهنگ لغت هوشیار
دادن از پیش دادن از قبل، درس را بمعلم پس دادن، ضمه دادن حرف مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دویدن
تصویر پیش دویدن
دویدن بحضور برابر کسی شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دادن
تصویر پیش دادن
((دَ))
دادن از پیش، دادن از قبل، درس را به معلم پس دادن، ضمه دادن حرف، مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پری دیدن
تصویر پری دیدن
((پِ. دَ))
کنایه از دیوانه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش کشیدن
تصویر پیش کشیدن
((کِ دَ))
مطرح کردن، عنوان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوندیدن
تصویر پیوندیدن
اتصال
فرهنگ واژه فارسی سره